سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سه شنبه 03/10/4

استادان و نااستادانم 1

1. 

به خاطر تیغ جراحان 6ماه دیرتر از بقیه مدرسه را شروع کردم.

خانم آهنگری تمام زنگ های تفریح اردیبهشت را با من کار کرد. بوی عطرش هنوز وقتی دفتر مشق آن زمانم را باز می‌کنم مشامم را نوازش می‌کند. خانم آهنگری مثل مادرم که پرستار جسمم بود با آن مانتو و مقنعه مشکی اش پرستار ذهنم بود و با آن عینک طلایی نگاهبانم بود.
موقع تدریس جلویم می‌نشست تا موقع نگاه کردن به او گردنم اذیت نشود.
 اوایل از نگاه کردن به چشمان عسلی اش شرم داشتم. بعدها فقط وقتی درس را می‌فهمیدم که در آن عسلی ها حل می‌شدم.
در عمق چشمانش نوری بود که اکنون به زندگی ام می‌تابد.
چون انگشتر نداشت، بچه هم نداشت اما معلوم بود سختی های زیادی کشیده، این را چروک های گوشه چشمانش می‌گفت.
هنوز که هنوز است با اینکه بازنشسته شده صورت کشیده اش مثل قبل نورانی است.
وقتی جواب سوال ها را درست میگفتم روی سرم دست می‌کشید. دستانش مثل دستانم بعد از شستن با صابون بابونه، لطیف بودند.
در شروع زندگی همراهم بود و تمام ادامه اش راهم در کنارم نه، ولی در قلبم بود.

 

2.

یعنی واقعا تیتاپ ها را با مایع دستشویی درست می‌کردند؟!
چرا آقای شریفی این را گفت؟ چرا این را به ما کلاس دومی ها گفت؟ اصلا چرا آقای شریفی هیچوقت بوی خوب نمی‌داد؟
من به بوی سیگار حساسیت داشتم و هروقت او وارد کلاس می‌شد، سرفه امانم را می‌برید.
اوایل موقع کلاس خیلی تلاش کردیم تا چیزی بفهمیم ولی هیچکس هیچ چیزی از درس دادن آقای شریفی متوجه نمیشد و هرکس می‌گفت نفهمیده توهین و ناسزاهای جدید یاد می‌گرفت. آقای شریفی مثل بلایی ناشناخته به سرمان آمده بود.
پالتوی قهوه ای بلندش که قدش را کوتاه تر هم نشان می‌داد، در سرما و گرما تنش بود.
به نظرم تنها مزیت عینک ته استکانی اش کوچک تر نشان دادن دماغش بود. و الا همه می‌توانستیم نوشته های کتاب علوم را بخوانیم به جز آقای شریفی.
جلویش که می ایستادی هر لحظه امکان داشت دکمه وسط پیراهن راه راهش که پوشیده بود تا لاغر تر دیده شود، کَنده شود و بخورد به صورتت!
در کنار راستگو نبودنش، بی اعصاب هم بود! وقتی من به چاخانی که راجع به تیتاپ گفت اعتراض کردم مجبورم کرد کل کلاس حوصله سر برش را دو دست و یک پا بالا تحمل کنم.

 

#محمد_علی_کرد
گنبدکاووس